شاید کمتر کسی پیدا شود که تبلیغات فیلم باربی (Barbie) را در شبکههای مجازی ندیده باشد. در این مقاله از وبسایت گیماتک به بررسی و نقد فیلم باربری ضعیفتریم اثر کارنامهی گرتا گرویگ خواهیم پرداخت. این فیلم بهترین تبلیغ برای عروسکهای باربی برای شرکت Mattel محصوب میشود.
کاش میتوانستیم به هر فیلم پر زرقوبرق ونام آشنایی لقب فیلم خوب را داد. فیلمی که با نمایش تصاویر و فریمهایی با رنگ روشن حس شادابی را در آدم ایجاد کند قطعا میتواند یکی از بهترین فیلمهای سینما باشد. اگر به همین راحتی بود هرکسی میتوانست دوربین یا در سطح پایینتر گوشی خود را بردارد و یک فیلم از علایق خود بسازد. آری فیلمبرداری از یک منظره گل و بلبل اگر میتوانست صرفا تبدیل به یک شاهکار هنری شود خیلی عالی بود. ولی نکته مهم اینجاست که معنی هنر و سینما این نیست بخصوص در سالهای اخیر که فیلمهای پر زرقوبرق با جلوههای ویژه بصری آنچنانی باعث شده که چشم مخاطب به این راحتیها گول نخورد. در این صورت فقط میشود دنبال یک داستان جذاب گشت. البته که به همین راحتیها هم نیست که هر کسی بتواند یک داستان شاهکار خلق کند.
شاید در ظاهر بتوانیم با استفاده از نوستالژی و برندهای معرفی شده معروف مخاطبین را در لحظه به وجدت آورد تا آنها را برای کشاندن به سینما هیجانزده کرد. اما حتی این موضوع و تلفیق آن با انتخاب بازیگران معروف هالیوودی نمیتواند تضمین کند که کیفیت خروجی چقدر بالا خواهد بود.
از لحاظ صحنه باربی طراحی صحنه خوب و مناسبی دارد. فیلم با اینکه بصورت مداوم از یک رنگ استفاده میکند اما در عین حال طیف رنگی وسیعی را پوشش میدهد. تیم سازنده حتی روی جزییات فکر کردند. حتی میتوان گفت جزییاتی مثل حرکت باربی در باربیلند فکر شده تا ما احساس کنیم که شخصیتها مانند عروسک توسط بچهها در دنیایی واقعی حرکت داده میشوند.
فیلم باربی اگر چه تماشاچیان زیادی دارد و این امر باعث موفقیت مالی این اثر شده است اما در عین حال فیلم از اشکالات فنی بسیار رنج میبرد.
هرچند که شهرت برند باربی و هزینههای کمپین تبلیغاتی نقش اصلی در پر مخاطب بودن فیلم را بازی کرده است. اما بهتر است به این نکته توجه داشته باشیم که باربی پپتانسیل یک اثر ماندگار و سرگرم کننده را دارد و اشکالات فیلم حاصل تصمیمات سازندگان است.
فیلم باربی گیج است؛ مانند شخصیت اصلی. در آخر هم پس از بارها از این شاخه به آن شاخه پریدن، نمیداند که میخواست دقیقا چه کار کند.
فیلم آنقدر شیفت جلوههای فلان کارکتر و تصمیم کارکتر دیگر است که از یاد برده خطوط داستانی آنها باید جور باشد. اصلا فراموش شده که فیلم باید یک حرف اصلی برای گفتن داشته باشد. جالب است که لحن فیلم هم همین وضعیت را دارد. فیلم تلاش میکند تا در اغلب سکانسها مناسب همه سنین باشد ولی ناگهان در بسیاری از سکانسها یادش میافتد که پیامهای بزرگسالانه نیز دارد. فیلمساز سعی کرده این تغییر لحنها را پشت اجرای اغراقآمیز بازیگرها و مخصوصا مارگو رابی پنهان کند. که البته گاهی نیز موفق میشود.
برای نمونه بیان یک جملهی جدی با کلمات قلمبهسلمبه از زبان باربی میتواند بهعنوان یک اِلِمان کمدی مورد استفاده قرار بگیرد و عدهای از تماشاگرها را بخنداند ولی وقتی فیلم جلوتر میرود و دیالوگهای خشمگینانهتری را میشنویم که در آن دقیقا راجع به دنیای واقعی بحث میشود، دیگر خبری از شوخی و خنده نیست. قدم به قدم تضادهای محتوایی فیلم برای مخاطبی که بخواهد به آنها توجه کند، واضحتر میشوند. این مورد میتواند برای مخاطب بسیار آزاردهنده باشد.
فیلم بربی نمیداند که میخواهد دقیقا چه حرفی بزند. اگر بحث فقط راجع به حمایت از حقوق زنان باشد، فیلم Little Women به کارگردانی گرتا گرویگ به مراتب حرفهای جدیتری در این زمینه دارد و دقایق بیشتری را به بیان آنها اختصاص میدهد. گرویگ در فیلم زنان کوچک انقدر با ظرافت با منبع اقتباس کار کرد که حتی دقایقی که بهصورت مستقیم به دغدغههای واقعی بسیاری از بانوان میپرداختند، ماهیت انسانی هم داشتند و به کارکرد فراجنسیتی رسیدند. شاید گرویگ از تجربهها و نگاه شخصی بهره برد تا در فیلم Lady Bird با محوریت یک دختر و تمام دغدغههایش، آشفتگی بسیاری از انسانها در روزمرگیهای ساده را نمایش بدهد. لیدی برد هم در برخی از دیالوگها عملا بهصورت مستقیم با مخاطب دربارهی مسائل روز حرف میزد. اما حتی یک پسر از یک فرهنگ متفاوت هم میتوانست دغدغههای کریستین را بفهمد و با کاراکتر احساس همبستگی کند. احتمالا گرتا گرویگ در هر دو فیلم Lady Bird و Little Women میدانست که میخواهد چه حرفی را به چه شکلی به بیننده خود بزند. هرچند که آنها هم از سوی بعضیها برچسب «فیلم شعاری» خوردند، ولی حتی به نظر مخالفها هم حداقل از ابتدا تا انتها داشتند یک شعار مشخص را سر میدادند.
موزیک ویدیو Barbie Girl از گروه آکوا که در سال ۱۹۹۷ پخش شده است، جلوتر از فیلم Barbie به کارگردانی گرتا گرویگ است؛ چه از نظر سرگرمکنندگی و چه از نظر وارد کردن نقد جدی به برند پرطرفدار باربی. نه! اینجا مشغول بررسی دقیق یک موزیک ویدیو ۳ دقیقهای در مقایسه با با یک فیلم تقریبا ۲ساعته نمیشویم. فقط جالب است که وقتی هنرمند میداند دقیقا میخواهد چه چیزی را به چه شکلی و به چه کسی بگوید، هم تاثیرگذارتر و هم جذابتر سخن میگوید.
هرگاه میخواهیم از یک سکانس مهم برداشتی داشته باشیم، با بخشی از فیلم جور درنمیآید. مثلا در ابتدای فیلم عملا یک تبلیغ چند دقیقهای خوشساخت با محوریت باربی داریم که نقش کلیدی این عروسک در تکامل دخترهای جهان را به تصویر میکشد. ما داریم دربارهی سکانسی حرف میزنیم که با آن وارد جهان این فیلم سینمایی شدیم. اگر آن را بهعنوان پارودی و طعنهای به تبلیغات عروسک باربی ببینید، فیلم در بلندمدت به مشکل میخورد. چرا که در بسیاری از دقایق به بهترین شکل ممکن باربی را ستایش میکند. اصلا یکی از نقاط عطف فیلم مربوطبه این است که هر نوعی از باربی میتواند در جهان وجود داشته باشد و هر دختر یا زنی میتواند یک باربی مناسب خود را بگیرد. اثری که گرویگ تحویل داده، اصلا یک نقد جدی و کامل به جریانسازیهای شرکت Mattel نیست. پس اگر سکانس آغازین را پارودی بدانیم، با بسیاری از بخشهای فیلم در تضاد است. جالب است که کِن با نقشآفرینی خوب رایان گاسلینگ، هم بزرگترین داشتهی فیلم و هم عروسک خیمهشببازی نویسندگان است. مثل باربیها، بامباک و گرویگ هم ارزش او را نمیبینند. اگر این سکانس را جدی به شمار بیاوریم، باز هم به بسیاری از بخشهای فیلم نمیخورد. چهطور فیلمی که از همان ابتدا میخواهد به تاثیر ابزار سرگرمی روی روحوروان بچهها بپردازد، انقدر میتواند پر از سکانسهای پیش پا افتادهای باشد که صرفا برای سرگرم کردنِ کوتاهمدت ساخته شدهاند؟ این سوال از ذهن بیننده را قلقک میدهد.
این بحثها دربارهی ناهماهنگی سکانسهای باربی را نمیتوان نتیجهی بیش از حد جدی گرفتن فیلم دانست. این فیلم نه یک بار، بلکه بارها التماس میکند که جدی گرفته شود؛ چه وقتی مونولوگ بلند یک شخصیت فرعی دربارهی جایگاه زن در جامعه را میشنویم و چه وقتی که صدای راوی بهصورت مستقیم مواردی مثل جایگاه مناسب برای مردها در باربیلند را توضیح میدهد. پس نیازی نیست که خودمان را گول بزنیم و بگوییم باربی فقط یک فیلم گیشهای است.
سکانسهای ناهمانگ باز هم بینند را آزار میدهد. زیراکه در خط داستانی شخصیت کِن با بازی قابل احترام رایان گاسلینگ میبینیم. بلاتکلیفی گرویگ در پرداختن به حرفهای مختلفی که برای این فیلم ردیف کرده، همانجایی به چشم میآید که کِن ناگهان از شخصیت مظلوم فیلم تبدیل به «دشمن اصلی» میگردد. جالب است که در اولین پرده فیلمنامه، کِن حتی زودتر از باربی تبدیل به یک کاراکتر شد. فیلمساز هم خود او، هم ضعفهای او و هم خواستهی او را به مخاطب معرفی کرد. سپس وقتی که همه آمادهی دیدن تلاشهای او برای دستیابی به هدفش بودیم، فیلم یادش میآید که باید دربارهی بدی مردها سخن بگوید. پس همان ساختار فیلمنامهنویسی هالیوودی را که تا آنجا دنبال کرده، پاره میکند. گرویگ با حمله به کِن و تبدیل کردن او به احمقی که عاشق مردسالاری شده، یادش میرود که داشت با این کاراکتر به چه سمتی میرفت و در نتیجه بعد از اینکه یادش میآيد هدفش از حضور این کاراکتر چه بوده ناگهان روی دیگری از این شخصیت به نمایش میگذارد.
کِن بهعنوان یک فرد ساده با تمام آن کِنرژی که قویترین بازوی تبلیغاتی فیلم Barbie بود، شدیدا مورد سرزنش قرار میگیرد؛ نه بهخاطر انجام جنایت که به خاطر تلاش برای بهتر کردن زندگی خود. مخاطبی که به سیر روایی اهمیت میدهد، این وسط گیج و سردرگم میشود زیرا که نمیداند چرا فیلم در مقاطع متفاوت، برخوردهای مختلفی با کاراکترهای خود دارد.
داستان از این قرار است که فیلم Barbie هم میخواهد به تلاشهای یک پسر سرخورده برای بیرون آمدن از حاشیهی امنش بپردازد و هم مردهای ثروتمندی را به تصویر بکشد که دربارهی حقایق پشت پردهی نظام مردسالاری امروز حرف میزنند. کِن موظف است که به سرعت تبدیل به شخصیت منفی داستان باربی شود؛ با اینکه این کاراکتر اصلا چنین حسوحالی را به مخاطب القا نمیکند. او مناسب داستانی بود که نشان میدهد چهطور یک انسان میتواند خودش را بپذیرد.
سرتاسر داستانگویی فیلم Barbie برای کِن پر از این است که او باید ارزش خودش را بداند. باید بفهمد که ارزشمند است. باید درک کند که برای وجود داشتن محتاج باربی نیست. اینها خواستههای من از فیلم نیستند. اینها چیزهایی هستند که خود فیلم بارها به آنها اشاره میکند؛ چه وقتی عبارت Kenough (ترکیب کِن با Enough بهمعنی کافی) را روی لباس کِن میبینیم و چه وقتی که کِنها دست از جنگ برمیدارند و به این تن میدهند که «من فقط کن هستم و همین کافی است».
فیلم باربی برای تیک زدن کامل فهرست بحثهای ترند روز، به کِنهای بدجنس و خطرناک هم احتیاج دارد؛ شاید همانطور که میخواهد جایگاه زن را بالا ببرد، اما متاسفانه باربیهایش با سطح پایینترین ترفند ممکن فقط از زیبایی و جاذبهی جنسی برای شکست دادن کِنهای پلید بهره میگیرند. از سوی دیگر کِنها انقدر موجودات بدبختی هستند که فقط دوست دارند آهنگ بنوازند و یک نفر این آهنگها را گوش کند.
اصلا همین که نیازهای احساسی آنها بهعنوان نقطهی ضعف اصلیشان معرفی شد، نشان میدهد که نشانهگیری بامباک و گرویگ چهقدر اشتباه بود. در فیلمی که تاکید دارد کِن باید کِن بودن خود را بپذیرد، بزرگترین گناه او کِن بودن است.
فیلم Barbie در ادعاهایش و چند سکانس درست انگشتشمار، دربارهی این است که چهطور هم کِن و هم باربی اجازهی زندگی دارند و میتوانند همانطور باشند که دلشان میخواهد. اما فهرست متریالهای مورد نیاز گرتا گرویگ او را مجبور کرده که هم از دخترها و هم از پسرهای داستانش، بدبختترین افراد را بسازد؛ پسرهایی ناتوان که فقط میتوانند چرخدهندههای نظام مردسالاری باشند و دخترهایی بیچاره که فریب دادن مردها سلاح آنهاست.
یک مادر که دختر خود را به سینما میبرد تا با هم باربی را ببینند، از پرداختن فیلم به اهمیت تلاشهای مادر خوشحال میشود. طرفدارهای رایان گاسلینگ از دیدن اجرای پرانرژی او در سکانسهای کمدی لذت میبرند. افراد علاقهمند به دیدن یکمشت مرد ثروتمند عوضی که ماتومبهوت دنیای باربیها میشوند هم در این فیلم دقایق مورد نظر خود را پیدا میکنند. تعادل لحن و پیام مشخص و اصلا هویت داشتن را بریزید دور. وقتی این فهرست طولانی باید تیک بخورد، کارگردان وقتی برای قوس شخصیتیِ کاراکترهای فرعی ندارد. شاید باربی کسی را سیراب نکند، اما یک لیوان آب دست اکثر تماشاگرها میدهد. همین را با سبک سرانگی اکثر دقایق، جذابیتهای ظاهری و چند آهنگ خوب ترکیب کنید تا خیلیها از رفتن به سینما و وقت گذاشتن روی این سرگرمی راضی باشند. تازه تعدادی از لحظات مضحک هم در تجربهی جمعی حضور در سینما میتوانند از مخاطب خنده بگیرند.
خیلی جالب است که باربی به بهانهی انتقاد از شرکت Mattel مطمئن میشود که حالاحالاها اسم آن را به یاد داشته باشید؛ هم برچسب اسمش را روی دهن یک کاراکتر میزند تا صدای فحش نیاید و هم قدرت آن در ساخت یک جهان جادویی را به تصویر میکشد. هم اجازه میدهد که هیئت مدیرهی تخیلی متشکل از ۱۲ مرد شرکت Mattel را مسخره کنید و هم خالق عروسک باربی را بهعنوان یک الهه به تماشاگرانش معرفی میکند.
فیلم Barbie خبر میدهد که به ازای هر فردی در دنیا، عروسکی وجود دارد که بازتابدهندهی هویت او است. در همین حین حواس سازندگان جمع است که اشاره به برخی از حقایق، به اصل برند آسیب نزند. مثلا ضرری ندارد که بدانید خالق باربی خلاف مالیاتی داشته است، ولی همین کافی است که شما روی این تمرکز کنید که یک پیرزن مهربان و دوستداشتنی بود. راستی خریدن عروسک باربی با اینکه پول گروهی از افراد ثروتمند را بیشتر میکند، باعث افزایش قدرت باربیهای دوستداشتنی هم میشود، باربیهایی که دیگر محدود به یکسری الگوهای زیبایی سنتی نیستند و میتوانند خیلی معمولی هم باشند. به این میگویند تبلیغ مدرن و کارآمدی که دقیقا میداند در چه سالی دارد برای چه مخاطبی پخش میشود.
تولید محتوا کاری بسیار دشوار و زمانبر است. تیم ما برای جبران هزینهها و جهت پرداخت هزینه دستمزد تولیدکنندگان کانتنت نیاز به حمایت کاربران عزیز دارد. شما میتوانید جهت حمایت مالی از گیماتک از طریق لینک حامی باش ما به حمایت ریالی و یا ارزی سایت و تولیدکنندگان محتوای گیمینگ بپردازید.
One thought on “نقد و بررسی فیلم باربی”
[…] یک فیلم پر فروش و محبوب بین مخاطبان سینما شناخته شود. فیلم باربی با ستارگانی همچون مارگو رابی و رایان گاسلینگ که […]