فیلم «Joker: Folie à Deux» فیلمی بود که تلاش داشت به طرز شوکهکنندهای سینما دوستان و طرفداران شخصیت جوکر را تحت تاثیر قرار دهد، اما نتیجه کار به یک شوخی ناخوشایند تبدیل شد. حضور لیدی گاگا، خواننده و بازیگر معروف آمریکایی نه تنها به بهبود این فیلم کمکی نکرد، بلکه داستانی را که در قسمت اول شکل گرفته بود، کاملاً از مسیر اصلی خود خارج کرد.
تاد فیلیپس بدون شک یکی از ماهرترین کارگردانان امروزی سینما است که استفاده از دوربین و تکنیکهای فیلمبرداری را بهخوبی میشناسد و از آنها برای همذاتپنداری با کاراکترهای آثارش بهره میبرد. جایگذاری درست دوربین، قاببندیها، میزانسن و کلوزآپها در این فیلم نیز مانند سایر آثار فیلیپس بهخوبی مخاطب را با کاراکتر اصلی (آرتور فلک با بازی واکین فینیکس) همراه میکند. اما فیلمنامه ضعیف و روایت ناکافی باعث شده که این فیلم یکی از بدترین نمایشهای جوکر در تاریخ سینما شود.
فیلم با شروعی خوب، امیدواری را در دل مخاطبان ایجاد میکند که با اثری دقیق و فرمیک روبرو هستند. وضعیت بیمارستان روانی آرتور فلک او را هم از نظر روحی و هم از نظر بدنی به شدت ضعیف کرده است. اما با استفاده از تکنیکهای کارگردانی، دوربین هرگز اجازه نمیدهد که مخاطب او را از خود دور کند و همذاتپنداری با شخصیت در او شکل میگیرد. دوربین در اکثر سکانسهای زندان، جوکر را از پشت نشان میدهد یا با زاویه پایین به بالا او را در بالای قاب قرار میدهد تا به اوج برسد و استیصال و ضعف بدنی او مانع ارتباط مخاطب با او نشود. این تکنیک در سکانسی که آرتور فلک بهتنهایی در حیاط زندان و زیر باران خنده میکند به اوج خود میرسد.
با این وجود، فیلم نتوانسته است از این تکنیکها بهدرستی بهره ببرد و در نهایت نتوانسته است انتظارات مخاطبان را برآورده کند. فیلمنامه ضعیف و داستان ناکافی باعث شده که این فیلم نه تنها جوکر را به شکلی نادرست نمایش دهد، بلکه طرفداران را نیز ناامید کند.
در نهایت، باید گفت که «جنون مشترک» نتوانسته است با همان قدرت و جذابیت قسمت اول ظاهر شود و تلاشهای تاد فیلیپس برای بازآفرینی این شخصیت محبوب به نتیجه مطلوبی نرسیده است. این فیلم نشان داد که حتی کارگردانی با تجربه و مهارت فیلیپس نیز نمیتواند از ضعفهای فیلمنامه و داستان ضعیف چشمپوشی کند و به فیلمی فوقالعاده دست یابد.
نحوه برخورد مخاطب با شخصیت «لی» (با بازی لیدی گاگا) نیز بسیار جالب توجه است. دوربین در برخورد اول او را از زاویه نگاه «آرتور فلک» نشان میدهد و این روند چندین بار تکرار میشود. این زاویه دید دوربین و همذاتپنداری بیننده با کاراکتر اصلی که در سکانسهای ابتدایی شکل گرفته بود، عشق او به «لی» را باورپذیر میکند. هنر کارگردان در سکانسی که «لی» در اتاق آواز و «آرتور فلک» بیرون در ایستاده است به اوج خود میرسد. قاب دوربین هر دو شخصیت را بهطور همزمان به تصویر میکشد؛ «لی» که نزدیک دوربین است به صورت مات و «آرتور فلک» که دورتر ایستاده واضح دیده میشود. با ورود آرتور به داخل اتاق و قرار گرفتن او در کنار «لی»، تصویر مات او نیز واضح میشود. در واقع این عشق «آرتور فلک» است که به «لی» معنا میبخشد و باعث میشود مخاطب این کاراکتر را بپذیرد. قرار گرفتن این دو در یک قاب نیز عشق میان آنها را افزایش میدهد.
توانایی کارگردان در استفاده از دوربین به این چند سکانس محدود نمیشود. زمانی که «آرتور فلک» در کنار سایر زندانیان متوجه درخواست اعدامش از اخبار میشود، دوربین کلوزآپ به موقعی از چهره او میگیرد و فروپاشی روانی از حالات چهرهاش نمایان میشود. سپس دوربین وارد ذهن «آرتور فلک» میشود و او را در حالت رقص و آوازخوانی میبینیم که با حالات روحیاش بهشدت همخوانی دارد و مخاطب این لحظات حساس را همراه با کاراکتر اصلی تجربه میکند. فیلم همچنان لحظات خوبی را از لحاظ تکنیکال، نوع روایت و فرم هنری سپری میکند.
ارتباط و عشق بین «آرتور فلک» و «لی» لحظه به لحظه افزایش مییابد و مخاطب را با خود همراه میکند. در داخل سینمای زندان، زمانی که «لی» به «آرتور فلک» پیشنهاد فرار میدهد، او از لحاظ روحی هنوز آمادگی طغیان را ندارد بنابراین پیشنهاد «لی» را رد میکند اما «لی» ناامید نمیشود و با آتش کشیدن اتاق، او را آماده این طغیان میکند. هرچند فیلم میتوانست چند سکانس دیگر ادامه پیدا کند و سپس «آرتور فلک» تبدیل به کاراکتر جوکر شود، اما تمامی مسائل عنوان شده باعث میشود مخاطب این انقلاب درونی «آرتور فلک» را باور کند و منتظر انقلاب بیرونی او باشد. تعلیقی که در سکانس فرار از زندان میتوانست اتفاق بیفتد با روایت موزیکال و فاصله گرفتن از واقعیت رنگ میبازد. هرچقدر رقص و آواز «آرتور فلک» بعد از شنیدن خبر اعدامش در حس مخاطب تاثیرگذار بود، در اینجا بهشدت خارج از اثر است و لحظهای که میتوانست به نقطه عطف فیلم تبدیل شود را نابود میکند.
فیلم در لحظاتی زمین میخورد، اما با خواب دیدن آرتور فلک در سلول زندان دوباره اوج میگیرد. او در رویا میبیند که همراه لی روی سن نمایشی اجرا میکند. نکته مهم این سکانس، گریم کاراکتر جوکر است که بر صورت آرتور و سپس بر چهره لی ظاهر میشود. این انتظار را در مخاطب ایجاد میکند که با دو کاراکتر جوکر روبهرو خواهد شد. لی به سلول آرتور میآید و او را با گریم جوکر آرایش میکند. این کار او را هم از نظر روحی و هم از نظر فیزیکی آماده تبدیل شدن به جوکر میکند.
این سکانس یک نکته عجیب دیگر نیز دارد. لی که در لحظه فرار از زندان دستگیر شده بود، چگونه توانسته است وارد سلول آرتور شود؟ علاوه بر این، او خبر آزادیاش را نیز به آرتور میدهد، که در چنین شرایطی و پس از دستگیری هنگام فرار بسیار عجیب به نظر میرسد. این موضوع باعث میشود مخاطب نتواند به شخصیت لی و حرفهایش اعتماد کند. تعلیق در این لحظات بهشدت افزایش مییابد.
در سکانس مصاحبه داخل زندان، تکنیکهای کارگردانی همچنان بهخوبی عمل میکنند. لحظهای که شخص مصاحبهکننده از گذشته آرتور و جنایات او صحبت میکند، کارگردان با یک کلوزآپ به موقع از چهره او، فروپاشی روانیاش را به تصویر میکشد. مخاطبی که پروسه تبدیل شدن آرتور به جوکر را دنبال کرده بود، با یک سکانس موزیکال و رقص و آواز مواجه میشود که بیربط با روند داستان است و فیلم را از فرم میاندازد.
زمانی که وکیل آرتور به او خبر میدهد که لی دروغ گفته و به درخواست خودش در بیمارستان روانی بستری شده است، اگرچه این شوک به مخاطب وارد میشود، اما چون در دل تعلیق داستان اتفاق میافتد، بار منفی ندارد. تعلیقی که در لحظه ورود لی به سلول و خبر آزادیاش ایجاد شده بود، حس مخاطب را درگیر میکند. دوربین وارد ذهن قهرمان داستان میشود و باز هم با صحنه نمایش مواجه میشویم. جوکر و لی در جلوی چشم تماشاچیان در حال رقص و آواز هستند که ناگهان لی هفتتیر میکشد و جوکر را با تیر میزند. دروغی که آرتور فلک از زبان معشوقهاش در واقعیت شنیده بود در عالم خیال تبدیل به تیری میشود که او را زخمی میکند. هرچقدر سکانسهای موزیکال در جهان واقعی داستان بیجا و اضافی است اما در عالم خیال قهرمان داستان بهدرستی فرم اثر را تقویت میکند.
فیلم لحظهای زمین میخورد اما با خواب دیدن آرتور فلک در سلول زندان مجددا سرپا میشود. او خواب میبیند که همراه با لی بر روی سن در حال اجرای نمایش است. اما نکته حائز اهمیت در این سکانس گریم کاراکتر جوکر است که بر صورت آرتور فلک نقش بسته و بر چهره لی در حال نمایان شدن است. حالا مخاطب این انتظار را دارد که با دو کاراکتر جوکر مواجه شود. لی وارد سلول آرتور فلک میشود و او را با گریم جوکر آرایش میکند. لی که از لحاظ روحی و درونی آرتور فلک را آماده جوکر شدن کرده بود، از لحاظ فیزیکی و بیرونی نیز این کار را انجام میدهد.
این سکانس یک نکته دیگر نیز دارد. لی که در لحظه فرار از زندان دستگیر شده بود چگونه اجازه پیدا کرده است که وارد سلول آرتور فلک شود؟ علاوه بر این او خبر آزادیاش را نیز به آرتور فلک میدهد که در چنین شرایطی و پس از دستگیری هنگام فرار بهشدت عجیب است. بنابراین مخاطب متوجه میشود که نمیتواند به کاراکتر لی و حرفهایش که پیش از این در مورد مرگ پدرش و آتش زدن خانه بیان کرده بود اعتماد کند. تعلیق در این لحظات بهشدت افزایش مییابد.
در سکانس مصاحبه داخل زندان همچنان تکنیک کارگردانی بهدرستی کار میکند. لحظهای که شخص مصاحبه کننده از گذشته آرتور فلک و جنایات او صحبت میکند باز هم کارگردان با یک کلوزآپ به موقع از چهره، فروپاشی روانیاش را به تصویر میکشد. مخاطبی که پروسه تبدیل شدن آرتور فلک به کاراکتر جوکر را دنبال کرده بود و حالا آماده طغیان او بود باز هم با یک سکانس موزیکال و رقص و آواز مواجه میشود که کاملا بیربط با روند داستان بوده و فیلم را از فرم میاندازد. سکانسهای موزیکال خارج از اثر رفته رفته زیاد میشود، مخاظب را خسته کرده و باعث میشود در این لحظات فیلم را پس بزند. اثر تاد فیلیپس دوباره زمین میخورد اما هنر کارگردانی او باعث میشود باز هم روی پای خود بایستد.
زمانی که وکیل آرتور به او خبر میدهد که لی دروغ گفته و به درخواست خودش در بیمارستان روانی بستری شده است، اگرچه این شوک به مخاطب وارد میشود، اما چون در دل تعلیق داستان اتفاق میافتد، بار منفی ندارد. تعلیقی که در لحظه ورود لی به سلول و خبر آزادیاش ایجاد شده بود، حس مخاطب را درگیر میکند. دوربین وارد ذهن قهرمان داستان میشود و باز هم با صحنه نمایش مواجه میشویم. جوکر و لی در جلوی چشم تماشاچیان در حال رقص و آواز هستند که ناگهان لی هفتتیر میکشد و جوکر را با تیر میزند. دروغی که آرتور فلک از زبان معشوقهاش در واقعیت شنیده بود در عالم خیال تبدیل به تیری میشود که او را زخمی میکند. هرچقدر سکانسهای موزیکال در جهان واقعی داستان بیجا و اضافی است اما در عالم خیال قهرمان داستان بهدرستی فرم اثر را تقویت میکند.
تنها کنش کوچکی که از آرتور فلک در این سکانس میبینیم، اخراج وکیلش است. اما اتفاق جالب در نتیجه این اخراج صورت میگیرد. آرتور فلک وکالت خودش را به عهده میگیرد و در جلسه بعدی دادگاه با گریم جوکر در صحنه حاضر میشود. آیا چنین کنش کوچکی (اخراج وکیل) باعث جوکر شدن آرتور فلک میشود؟ آیا کارگردان با مخاطب شوخی دارد؟ انقلاب بزرگ و بیرونی قهرمان داستان که بعد از مقدمه فیلم انتظارش را میکشیدیم، این بود؟
تاثیر جوکر شدن آرتور فلک بر زندانیان و طرفدارانش نیز جالب است. به هم ریختن سالن غذاخوری زندان و اعتراض محدود چند نفر در سلولهای خود پس از برخورد نگهبانان با آرتور فلک، تمام تاثیری است که او بر زندانیان گذاشته است. جوکری که در قسمت اول توانسته بود یک شهر را به آشوب بکشد، حالا دیگر توانایی رهبری اعتراضات یک زندان را هم ندارد. طرفداران او که همواره بیرون دادگاه حضور دارند و مخاطب اکثر مواقع در لانگشات با آنها مواجه میشود، سالن دادگاه را منفجر میکنند.
فاصله ایجاد شده بین مخاطب و آنها و نوع روایت داستان که کوچکترین پرداختی به طرفداران جوکر نمیکند، پلان انفجار دادگاه را تبدیل به یک شوک بسیار بد میکند. زمانی که بیننده کوچکترین همراهیای با این معترضین ندارد بنابراین آمادگی این حرکت آنها را هم ندارد و شوکی ایجاد میشود که هیچ همخوانیای با روایت داستان ندارد. کارگردان وقتی میبیند که شخصیت خلق کردهاش در زندان توانایی کنش بیرونی را ندارد بر خلاف روند داستان او را آزاد میکند اما بال و پر جوکر بهگونهای شکسته است که او دیگر توانایی پرواز در بیرون از قفس را ندارد.
نیمی از زمان فیلم سپری شده و داستان در برخی لحظات به شکل مناسبی شکل میگیرد و در لحظات دیگر به یک اثر موزیکال بیربط تبدیل میشود. با این حال، فیلمنامه ضعیف در نیمه دوم داستان با اضافه شدن سکانسهای موزیکال وضعیت را بدتر میکند. مخاطب همچنان در انتظار طغیان آرتور فلک باقی میماند اما خبری از جوکر شدن او نیست. لی به ملاقات آرتور فلک در زندان میآید اما این ملاقات تنها به یک سکانس موزیکال دیگر و آوازخوانی لی منجر میشود. فیلمی که با یک مقدمه عالی نوید یک داستان عالیتر را میداد، در یک دور باطل گرفتار میشود که حتی کارگردان را نیز اسیر خود میکند.
شدت ضعف فیلمنامه در سکانس جلسه دوم دادگاه به اوج خود میرسد. عشق میان آرتور فلک و لی که بهدرستی شکل گرفته بود، اکنون دیگر اگزجره میشود. کارگردان که قادر نیست قهرمان داستانش را تبدیل به کاراکتر جوکر کند، این اتفاق را در ذهن او رقم میزند و در یک سکانس موزیکال با آرتور فلکی مواجه میشویم که با لباس جوکر در دادگاه حضور دارد و با تفنگ و چکش به جان حضار میافتد. سکانسهای موزیکالی که در نیمه اول فیلم هر جا در ذهن آرتور فلک شکل میگرفت به فرم هنری میرسید، در نیمه دوم این قابلیت را نیز از دست میدهد و فیلم را بیشتر به ورطه نابودی میکشاند.
هرچند شخصیتپردازی «لی» در زندان دقیق و باورپذیر بود و بهخوبی او را به معشوقه جوکر تبدیل کرد، اما بیرون از زندان هیچ اثری از کنشمندی او دیده نمیشود. اعمالی مانند نشستن در دادگاه، شکستن شیشه مغازه و دزدیدن تلویزیون، بالا رفتن از پلههای محل زندگی «آرتور فلک» و ورود به ساختمان او، نمیتوانند «لی» را حتی به سایهای از جوکر تبدیل کنند. انتظارات مخاطب برای مشاهده یک «هارلی کوئین» فعال و پویا بینتیجه میماند.
در واقع، به جای اینکه «لیدی گاگا» در قالب نقش فرو رود، فیلم از شخصیت واقعی او تاثیر میپذیرد و به خدمت او درمیآید. سکانسهای موزیکالی به تصویر کشیده میشوند که بیشتر به نمایش هنر خوانندگی او میپردازند. این موضوع در سکانس عروسی که در ذهن «آرتور فلک» اتفاق میافتد به اوج خود میرسد. در این سکانس عملاً شاهد یک موزیک ویدئو هستیم که برای ساخت آن نیازی به فیلم جوکر نبود و «تاد فیلیپس» بهراحتی میتوانست آن را بهعنوان یک کلیپ مجزا کارگردانی کند.
یکی از معدود نقاط قوت فیلم در نیمه دوم، سکانس احضار «گری» (همکار کوتاه قد «آرتور فلک» در قسمت اول با بازی لی گیل) در دادگاه است. زمانی که او به سمت جایگاه شهود حرکت میکند و توسط حضار تمسخر میشود، دوربین با یک حرکت هنرمندانه ارتفاع خود را کم میکند تا همقد «گری» شود و مخاطب بتواند همراه او باشد. در جایگاه شهود نیز دوربین پشت او قرار میگیرد و از زاویه نگاه او با دادگاه و حضار مواجه میشود، این کار باعث افزایش حس همذاتپنداری مخاطب با کاراکتر «گری» میشود.
«تاد فیلیپس» هرچند فیلمی ضعیف ساخته است، اما این ضعف بیشتر به فرمیک بودن آن بازمیگردد و به مسائل ضد انسانی که بسیاری از آثار امروز سینما را درگیر کرده است مربوط نمیشود. دیالوگهای جوکر درباره آزادی هنگام صحبت با همکار سابقش بسیار شعاری و کلیشهای هستند، زیرا شخصیت جوکر به درستی شکل نگرفته است و حرفها اندازه دهان او نمیشوند تا مخاطب بتواند آنها را باور کند.
با اینحال، باید اذعان داشت که فیلم لحظات معدودی از درخشش را دارد، بهویژه در نحوه استفاده از دوربین و تکنیکهای سینمایی برای ایجاد همذاتپنداری. اگرچه فیلمنامه ضعیف و روایت ناکافی است، توانایی کارگردان در خلق تصاویر قدرتمند و تاثیرگذار را نمیتوان نادیده گرفت.
فیلم در نهایت نتوانست انتظارات مخاطبان را برآورده کند و به یک اثر برجسته تبدیل شود. این نقصها باعث شد تا فیلم به جای یک شاهکار، به یک تجربه ناتمام تبدیل شود که بیشتر از هر چیز نشاندهنده پتانسیلهای از دست رفته آن است.
صحبتهای بیروح جوکر پیش از اعلام حکم دادگاه در ابتدا بهنظر میرسد که یک شوخی است، زیرا مخاطب همچنان به قهرمان داستان امیدوار است و انتظار دارد که شاهد واکنشی جدی از او باشد. اما جمله نهایی جوکر که میگوید: «هیچ جوکری وجود ندارد»، تیر خلاصی به سمت خود او، فیلم و مخاطبان شلیک میکند.
در این لحظات، دوربین کارگردان که همیشه به قهرمان داستان نزدیک بوده، از او ناامید میشود و فاصله میگیرد. در سکانس بعدی که جوکر در حال صحبت تلفنی با «لی» است، او را از پشت میلههای زندان نشان میدهد تا این فاصله و ناامیدی به بالاترین حد خود برسد. پلانهای موزیکال این سکانس و خیس شدن چشمان جوکر که در لحظه مواجهه با «لی» در بیرون دادگاه هم رخ میدهد، مشکل سانتیمانتالیسم را نیز به فیلم اضافه میکند.
فیلم «جوکر، جنون مشترک» با مقدمهای بسیار قوی آغاز میشود. دوربین کارگردان با تکنیکهای خاص خود و قرارگیری در زاویههای مناسب، قاببندی دقیق، میزانسن و کلوزآپهای به موقع توانسته است مخاطب را با قهرمان داستان همدل کرده و عشق باورپذیری میان او و معشوقهاش ایجاد کند. اما فیلم نتوانسته است از این مقدمه فراتر برود و دچار دور باطلی میشود که در آن پروسه تبدیل «آرتور فلک» به جوکر بهطور کامل انجام نمیشود.
پلانها و سکانسهای موزیکالی که در ابتدای فیلم در ذهن کاراکتر اصلی به تصویر کشیده میشود و بهشدت تاثیرگذار است، به مرور زمان رنگ میبازد و تبدیل به موزیک ویدئوها و کلیپهایی میشود که خارج از اثر به نظر میرسند و کارگردان به سختی میتواند آنها را به فیلم متصل کند. حضور «لیدی گاگا» نیز نه تنها کمکی به ساخت یک «هارلی کوئین» مقتدر نمیکند، بلکه فیلم را به سمتی میبرد که بیشتر به نمایش هنر خوانندگی او میپردازد.
لحظه جوکر شدن «آرتور فلک» نیز بسیار ضعیف و کمرنگ است و اتفاقاتی که پس از آن رخ میدهند، اوضاع فیلم را وخیمتر میکنند. بدون شک، «آرتور فلک» در «Joker: Folie à Deux» را میتوان بدترین جوکر تاریخ سینما نامید. این فیلم نتوانسته است انتظارات مخاطبان را برآورده کند و تبدیل به یک اثر برجسته شود.
کارگردان با وجود استفاده از تکنیکهای خوب در بخشهای ابتدایی، در ادامه نتوانسته است روایت داستان را بهدرستی پیش ببرد و فیلم را از سقوط نجات دهد. این مسئله نشاندهنده اهمیت داشتن یک فیلمنامه قوی و منسجم است که بتواند تکنیکهای کارگردانی را بهطور مؤثری پشتیبانی کند.
در نهایت، فیلم «جوکر، جنون مشترک» به جای اینکه به یک شاهکار تبدیل شود، به یک تجربه ناتمام و ناامیدکننده برای مخاطبان تبدیل شده است. این فیلم مثال خوبی است برای نشاندادن اینکه حتی با داشتن بازیگران برجسته و تکنیکهای سینمایی خوب، بدون یک داستان قوی و تأثیرگذار نمیتوان به موفقیت دست یافت.
تولید محتوا کاری بسیار دشوار و زمانبر است. تیم ما برای جبران هزینهها و جهت پرداخت هزینه دستمزد تولیدکنندگان کانتنت نیاز به حمایت کاربران عزیز دارد. شما میتوانید جهت حمایت مالی از گیماتک از طریق لینک حامی باش ما به حمایت ریالی و یا ارزی سایت و تولیدکنندگان محتوای گیمینگ بپردازید.